عرفان گلي ماعرفان گلي ما، تا این لحظه: 10 سال و 14 روز سن داره
ني ني وبلاگمونني ني وبلاگمون، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

پسرم عرفان

لطفا برامون دعا كنين................

1393/9/26 0:29
1,232 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ماماني اي مهربون و ني ني هاي دوست داشتني. امروز با دل گرفته اومدم اينجا. چرا كه ديروز يعني يكشنبه دست بابايي عرفان مونده لاي در سكوريت بزرگ نمايشگاه داداشم و عمل شده و يه بند از انگشتش شكسته و دوتاانگشت وسطش له شده . فردا معلوم ميشه كه خوب ميشه و يا بايد يه بار ديگه بره اتاق عمل. بابايي بيمارستانه و من صبح ساعت 8 ونيم ميرم بيمارستان و ظهر براي شيردادن عرفان و بردن غذا براي بابايي ميام خونه . از ديروز ظهر تا الان انگار 10 روزه كه درگيرم. از اول دي هم قراره برم سركاركه 7 و نيم صبح برم و ساعت 2 برگردم. اون دلهره تازه بجونم افتاده بود كه اين اتفاق افتاد . مامانايي كه شير ميدن خواهش مي كنم باباي عرفان رو دعا كنن كه مشكلي براي دستش پيش نياد و فردا مرخص بشه . هم بابايي توي اذيته هم بچه ام ويلون شده و هم من اواره.

خدايا................ بحق عباس علمدار كربلا قسمت دادم كه دستمو شفا بدي تا زحمتم بدوش كسي نباش الحمدلله با فيزيوتراپي نتيجه ميگيرم. درسته كه مدتش طولانيه و خوب شدن كاملش طول ميكشه.

اما خدايا............... خودت ميدوني بابايي عرفان عاشق ابوالفضل و امام حسينه. خودت ميدوني كه غمخوارمه و براي من و عرفان سنگ تموم ميذاره. خودت ميدوني كه چقدر دوستم داره و دوستش دارم. خدايا............ خودت ميدوني كه عرفانم بال پر در مياره وقتي دستشو باز ميكنه كه بغلش كنه. خدايا ......... بزار پرروئي كنم و ازت بخوام دستش مشكلي پيدا نكنه و خوب بشه.

خدايا ............ بابايي از خانواده اش دوره. اونا هم نميدونن كه همچين اتفاقي افتاده. نزار شرمنده شم كه نتونستم از امانت مادرش مراقبت كنم. امشب زنگ زد و نتونستم جواب بدم. نتونستم دروغ بگم كه محمد خوابيده يا حمومه. گفتم فردا ميرم پيشش و از اونجا بهش زنگ ميزنيم تا خودش هم حرف بزنه و شك نكنن. مادره گناه داره از راه دور غصه بخوره. خدايا.......................... اللهم اني اسئلك...........

پسندها (3)

نظرات (9)

مامان
26 آذر 93 10:54
ایشالله خوب میشه غصه نخور براتون دعا میکنم ایشالله همه جی درست شه
مامان هلیا
26 آذر 93 12:39
الهی قربون دل گرفته ت بشم عزیزم ، خیلی ناراحت شدم .نمیتونم بگم غصه نخور، ناراحت نباش چون میدونم نمیشه ولی گلم خواهش میکنم به فکر عرفان جونم هم باش نشه یه موقع ازش غافل بشی اون یه مامان قوی میخواد. به خدا از صمیم قلبم از خدا خواستم که بابایی عرفانی زودی برگرده خونه و دسش هیچ مشکلی نداشته باشه و همون شکستگی کوچولو هم زود زود خوب بشه . به مادر شوهری هم هیچی نگین راه دورن و خیلی غصه میخورن ، درکشون میکنم . از راه دور هم که نمیتونن کاری بکنن خدایا ازت میخوام که شادی و لبخند و خوشی و سلامتی و هرچی خوبیه به خونه دوستم برگردونی.آمین
مامان عليرضا
26 آذر 93 13:09
خیلی ناراحت شدم دوستم.ایشالا که هیچ مشکلی پیش نیاد و دست بابای عرفانی هم زودتر خوب بشه. موقع شیر دادن علیرضا هر موقع که مامان خودمو دعا میکنم بابای عرفان جون رو هم دعا میکنم.بی خبرمون نذار دوستم
مامان علی
26 آذر 93 13:32
سلام. عزیزم.خدا بد نده بدجور نگران شدم.انشالله بحق امام حسین و حضرت ابوالفضل خدا سفتش بده..واسش نذر کن انشالله قبول پیشه .فدات شم خودتو ناراحت نکن
مامان گیلدا
26 آذر 93 14:16
عزیزم ایشالله که دست شوهرت مشکلی پیدا نمیکنه و خوب میشه. ایشالله که دست خودتم به زودی خوب میشه
مهزاد مامان عرفان
26 آذر 93 15:02
دوستاي گلم و ماماناي مهربون. وقتي پيامهتون رو ديدم خيلي خوشحال شدم از اينكه همچين دوستاني دارم. به خود مي بالم كه اول خدا و بعدش شما همراهم بودين. الحمدلله امروز دست محمد خوب بود و پانسمانشو باز كردن. انشالله به اميد خدا فردا مرخص ميشه. نميدونم چجوري شكر خدا رو بجا بيارم؟ نميدونم چجوري محبت شما رو جبران كنم؟
مامان فاطمه
27 آذر 93 10:55
ناراحت شدم وقتی خوندم پستتونو و حالا خوشحالم که همه چیز خوبه ... خدایا شکرت انشالله به زودی دستشون خوب خوب میشه
مامان امیرعلی
29 آذر 93 7:25
سلام مهزاد جون خوبی؟ من امروز دیدم مطالبت رو و واسه اتفاقی که واسه همسری افتاد ناراحت شدم...امیدوارم که دیگه هیچ اتفاق ی نیفته واسه شما دوست خوبم و خانواده عزیزت و خوشحالم که خوب شدن....خداروشکر راستی عرفان جون رو کجا می ذاری بری سرکار؟!؟!؟
مهزاد مامان عرفان
پاسخ
سلام عزيزم ممنونم. اميرعلي جون خوبه؟ ني ني گولو خوبه؟ قربونت برم ماماني. عزيزم دست شوهري خيلي ما رو نگران كرد. البته هنوز هم معلوم نيست. بزار ببينيم توي يه هفته چه تغييري ميكنه. خدا كنه كه جوش بخوره پوستش. عزيزم بابايي عرفان خيلي درد داره. راستي من با مامانم توي يه ساختمان هستيم كه مامانم با خواهرم طبقه اول و من طبقه دوم هستم. عرفان پيش خاله و حاجي مامانش ميمونه.
مامان امیرعلی
1 دی 93 7:46
خوش به حال عرفان جونه پس که مثل امیر علی اواره مهد و پرستار و اینا نمیشه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم عرفان می باشد