پسر عجولم عرفان اومد
سلام به همه دوستان . پسرم روز 31 فروردين اومد تا ثابت كنه كه اردبهشتي نيست و فروردينيه.
روز 30 فروردين بمناسبت روز آزمايشگاه رفتم بيمارستان براي بخور بخور. منتها گفتم كه حالا كه اومدم برم بهداشت براي چكاپ تا دو روز ديگه دوباره نيام از خونه بيرون. اما همينكه بهداشت ضربان قلبشو گوش كردن گفتن كه ضربان نامنظمه و بايد برم زايشگاه براي گرفتن نوار قلب و اطمينان از سلامتي جنين. باور نكردم كه عرفان مشكلي از لحاظ قلبي داشته باشه و رفتم زايشگاه و همكارام بهم دستگاه وصل كردن و ابراز كردن كه نوسان داره ضربان قلبش و دكتر بايد بياد و ببيندش. دكتر هم اومد و گفت كه بايد برم شهر اردبيل تا اگه بدنيا اومد امكانات اي سي يوي نوزادان داشته باشه. باورم نميشد كه عرفان داره بدنيا مياد و فكر مي كردم ميرم ادربيل و چكاپ مي كنم و بر مي گردم. اما رفتم اردبيل و چكاپ شدم و اكوي قلب جنين انجام شد و گفتن بايد فردا برداشته بشه و امروز امپول بتامتازون ميزنن تا ريه اش كاملا بشه. اون شب رو بستري بودم خلي برام سخت گذشت . باورش برام سخت بود كه قلب پسرم داره سخت كار مي كنه . تا خود صبح چشمم رو دوخته بودم به مانيتور دستگاه كه مبادا ضربانش خيلي كم يا خيلي زياد بشه.
قبل از ظهر حدود ساعت 12 رفتم سونو كه گزارش دادن كه همه چي خوبه ولي مايع امونيوتيكش كم شده و بايد سريع برداشته بشه . لذا بجاي اينكه ساعت 3 بعد از ظهر سزارين بشم ساعت يك سريع بردنم اتاق عمل و درست اذان ظهر از توي شكمم در اوردن . وقتي صداي گريه اش رو شنيدم از سلامتيش اونقدر خوشحال شدم كه گريه ام گرفت و ايه الكرسي خوندم و گفتم ميخوام بچه رو ببينم. اما فقط موهاشو ديدم و رنگ تنشو و سريع بردن بخش اطفال تا از نظر قلبي چك بشه و تحت مراقبت باشه و منو دوخت و دوز كردن و از اتاق امرودن بيرون و ديدم محمد بيرون منتظرمه. منو بردن بخش و محمد رفت سراغ عرفان ولي نتونسته بود ببيندش و مامان و داداشم رسيدن و محمد با داداش برگشت شهرستان و من و مامام مونديم بيمارستان. تا 12 نيم شب زمان برام خيلي سخت گذشت تا اينكه دلبندمو ساعت 12 و نيم شب اوردن و خدا پسرم چقدر ناز و اروم هست. همه ني ني ها بخش رو روي سرشون گذاشته بودن اما عرفان من تا صبح اروم كنارم خوابيد. اولين عكس دلبندم توي بيمارستانه.
روز دوم تولد عرفان توي بيمارستان و قبل از ظهر اول ارديبهشت
امروز خيلي اصرار دارم كه مرخص بشم اما دكتر ميذاره و لذا مجبورم كه با رضايت شخصي مرخص بشم و بعد از ظهر عرفانم اكو بشه و با اطمينان برگردم خوه. موندن توي بيمارستان خيلي سخته هم براي من و هم براي عرفان.لذا خبر دادم باباي عرفان ساعت 4 بعد از ظهر رسيد و با رضيات شخصي از بيمارستان اودم بيرون و رفتيم اكو هم انجام داديم و با خيال راحت اومديم خونه. خدايا شكرت. پسرم روز مادر اومد ولي حسابي ما رو غافلگير كرد . اما باز خوش اومدي پسر نارم