دریا رفتن پسرم و مراسم افطاری در کنار پسرم
سلام دوستان خوبم. ممنونم که به ما سر می زنین و با نظرات لطفتون ما رو خوشحال می کنین. جمعه بعد از ظهر ساعت 6 غروب از بابایی عرفان خواستم بریم بیرون و با پسرم دوری بزنیم. تصمیم گرفتیم بریم داخل شهر لب دریا که به مخیری معروف هست و پارک و دریا توام هست. اونجا پر از ماشینهای پلاک اردبیل بود و بخاطر ماه رمضون خلوت بود و معمولا بعد از افطار خیلی شلوغ میشه که من از سوسکهای پرنده می ترسم و شب بیرون نمیرم.
پسری از آب دریا خوشش اومده بود و پاشو میزدم به آب و نمی ترسید.
اینا هم مهمونای اردبیلی شهر ما هستن که هر پنجشنبه و جمعه اینجا هستن.
اینم پارک کنار دریا هست اما فعلا افتاب هست و خلوت .
پسرم توی راه خوابید و ما هرچی دنبال حلیم گشتیم که برای افطار بخریم پیدا نکردیم و اومدیم خونه تا بساط افطار باباییش رو آماده کنیم
و اما یکشنبه مصادف با 15 رمضان و روز ولادت کریم اهل بیت امام حسن مجتبی افطاری ساده ای برای هیات ختم قران بیمارستانمون داشتیم.
اینم پسرم کنار سفره
اینم مارینای خاله کنار سفره
اینم پارسای عمه کنار سفره که دم افطار رفته سلمونی و اساسی اصلاح کرده.