پایان 3 ماهگی و شروع ماه چهارم عرفانی
سلام عزیزانم . امروز پسری 3ماه تمام شدی. خیلی باورنکردنیه. پارسال همچین روزی فکر نمیکردم که سال بعد پسرم به این خوبی توی زندگیم باشه. درسته توی فکرش بودم اما نمی دونستم چطور نتیجه خواهد داد. این همه اش لطف خداست و بس. خدایا ممنوم بخاطر این لطف بزرگی که در حق این بنده حقیر کردی. خدایا بهم قدرت بده که بدرستی تربیتش کنم و از بندگان خالصت بار بیاد.
پسر عزیزم! این نوشته در حالی می نویسم که تو و بابایی کنار هم خوابیدین و چه خواب نازی رفتی پنجره ها باز و باد که از نعمتهای بزرگ الهی هست پرده ها رو بلند میکنه و هوای دریا رو میاره توی پذیرایی . من دلبازی و روشنایی رو خیلی دوست دارم و برعکس بقیه خانوما که بخاطر گرد و خاک پنجره باز نمی کنن هم پنجره ها رو باز می کنم و همه کرکره ها رو . درسته که خونه بر خیابون اصلی هست و صدای ماشی و موتور اذیت میکنه اما هواش خیلی عالیه.
من خونه رو اینطوری باز دوست دارم. دست خودم نیست. مبلها رو کنار میذارم و بالش می اندازم و مثل قدیما جلوی باد دراز می کشم . بگذریم عرفانی این روزا خیلی دوست داشتنی و عزیز شده به باباییش حق میدم که روزی 3 بار کارشو ول کنه بیاد باهاش بازی کنه.
عرفانم ! مامانی من! میخوام وقتی بزرگ شدی و سواد خوندن و نوشتن داشتی اومدی اینا رو خوندی بدونی که چقدر برای ما عزیز بودی و هستی. در حین نوشتن این پست گریه کردی و جاتو عوض کردم و شیرت دادم و کنارم گذاشتمت در حالیکه پستونکت توی دهنته. با یه نگاه یه طرفه دیدی کنارتم و بعد با خیال راحت با پستونکت مشغول شدی.
عزیزم دیروز دوشنبه و طبق برنامه هر هفته دایی ها و زندایی ها و شادی و هانیه و نیما و هادی و پارسای بلا و طوطی عروسشون بنام جسی خونه حاجی ماما بودن و ما هم از طبقه دوم به طبقه اوا مهمون رفتیم. عزیزم دیروز شادی کمکم کرد که حمومت کنم و میگفت عمه من ندیدم که بچه توی حموم گریه نکنه. فقط موقع شامپو زدن به سرت اونم وقتی که به صورتت میخوره گریه میکنی. وقتی حموم می کنی خیلی ناز میشی. تازه قبل از حموم کلی با زندایی شهلا و شادی جون خندیدی و باهات بازی کردن.شب که دایی فرزین هم اومد برای شام کلی باهاش بازی کردی و حرف زدین و خندیدین و اخرش خسته و گرسنه شدی و گریه کردی که مهمونا رفتن و منم اومدم بالا و شیرت دادم و سریع خوابت برد.
عزیزم تازگی ها دوتا مشتت رو می کنی توی دهنت و اب دهنت بیرون میزنه. گاهی که نمیتونی هردوتاشو ببری توی دهنت عصبانی میشی و گریه میکنی.
عزیزم امسال ماه رمضون از وجود تو خوشحالم و از روزه نگرفتنم ناراحت. از روزه گرفتن کنار بابایی مهربونت لذت می بردم. اما بخاطر تو گلم بلند میشم برای بابایی و خودم سحری درست میکنم و میخورم و دیگه روزا مایعات مصرف میکنم و سر سفره افطار هم باهاش می شینم افطار میکنم تا احساس تنهایی نکنه و در ضمن با بابایی سر یه سفره نشستن رو خیلی دوست دارم.بابایی همیشه قبل از افطار نماز می خونه و اگه تو اروم باشی منم میخونم.
عزیزم امسال اولین عید فطری هست که تو در کنار مایی و تصمیم داریم از صبح بریم دریا و تازه میخواییم برای تو گلم هم تویوپ بگیریم و ببریمت توی اب.میدونم که اب و دریا رو دوست داری.
عزیزم بابایی فکر میکنه ابروهات پیوسته میشه و خیلی خوشحاله و بهم میگه که دوست داره مثل من ابرو پیوسته باشی ولی درحقیقت کپی برابر اصل عین بابایی هستی.
پسری داری خودتو خفه می کنی گلم . من نمی خوام تو رو از دست بدم اخه!!!!!!!
اولین بار جمعه با بابایی رفتیم فلکه لک لکها اونم با کالسکه.
اینم یه کاج جالب بود که خوشم اومد و براتون میذارمش
پسری داره سعی می کنه که بچرخه به صورت که البته برای پستونک تقلا می کنه