میلاد نبی اکرم گرامی باد
معجزات زمان تولد پيامبر اكرم (ص)
معجزات زمان تولد پيامبر اكرم (ص) بيشتر و عجيبتر از اتفاقات رخ داده در زمان ديگر انبيا (ع) است تا اينكه مردم را با اين معجزات و امور خارقالعاده آماده پذيرش امانت مهم الهي كنند.
هم زمان با تولد و كودكى هر پيامبري، معجزات و امور خارقالعادهاي در جهان اتفاق ميافتد كه هدف از آن، آماده ساختن مردم براى پذيرش ادعاى بعدى آن پيامبر است.
به عنوان مثال زماني كه حضرت موسى (ع) متولد شد خداوند متعال به مادرش وحي كرد كه او را روى تختهاى بگذارد و به آب اندازد و او چنين كرد و خداوند، موسى (ع) را در حمايت فرعون كه هزاران كودك را از ترس متولد شدن موسى (ع) كشته بود پرورش داد و اين يك امر خارق العاده محسوب مي شود.
يعني كسي كه دستور داده بود همه فرزندان متولد شده پسر را بكشند به راحتي پرورش اين پسر از آب گرفته شده را به عهده گرفت و در دامان خود، دشمن خود را پرورش داد.
يا مثلا حضرت عيسى (ع) بدون پدر متولد شد و در حالى كه هنوز در گهواره بود با زبان فصيحى سخن گفت و از آينده خبر داد و اين مساله معجزه ايشان در زمان نوزادي بود.
به اين امور يعني به معجزاتي كه قبل و هنگام تولد هر پيغمبري اتفاق ميافتد «اِرهاص» مي گويند.
توضيح بيشتر اينكه «ارهاص» در لغت به معناى آماده ساختن و محكم كردن است، و در اصطلاح، وقوع كارهاى خارق العادهاى است كه قبل از تولد، هنگام تولد و پيش از ادعاى نبوت از سوى پيامبر، انجام مىگيرد.
چون پيامبر گرامي اسلام (ص) بزرگترين پيامبر خداوند است كه بر بشريت نازل شده و شريعت آن حضرت، كاملترين شريعت الهي است، و از طرفي ديگر اين شريعت كامل خداوندي تا قيامت زنده و پويا خواهد ماند و آخرين و كاملترين عقايد، اخلاق و احكام را به همراه دارد لذا معجزات و ارهاصات زمان تولد پيامبر اكرم (ص) بيشتر و عجيب تر از ارهاصات ديگر انبيا بوده تا اينكه مردم را با اين معجزات و امور خارق العاده آماده پذيرش امانت مهم الهي كنند.
با اين توضيح روشن شد كه هدف مهم «اِرهاص» آماده كردن مردم براي پذيرش نبوت پيامبري است كه قرار است متولد شود.
مهمترين ارهاصاتي كه قبل از تولد و همچنين هنگام تولد پيامبر عظيم الشان اسلام (ص) اتفاق افتاد - مطابق چند روايت نقل شده از حضرت امير المومنين علي (ع) و امام صادق (ع) چنين است:
1. واقعه اصحاب فيل و دفاع پرندگان از كعبه
اصل داستان آن چنان مشهور است كه در رديف اخبار متواتر قرار گرفته كه آن را طبق روايات معروف كه از «سيره ابن هشام»، «بلوغ الارب»، «بحار الانوار» و «مجمع البيان» مىآوريم:
«ابرهه» تصميم گرفت خانه «كعبه» را به كلى ويران سازد، لذا با لشگر عظيمى كه بعضى از سوارانش از «فيل» استفاده مىكردند عازم «مكّه» شد. هنگامى كه نزديك «مكّه» رسيد كسانى را فرستاد تا شتران و اموال اهل «مكّه» را به غارت آورند، و در اين ميان، دويست شتر از «عبدالمطلب» غارت شد.
«ابرهه» كسى را به «مكّه» فرستاد و به او گفت: بزرگ «مكّه» را پيدا كند، و به او بگويد: «ابرهه» پادشاه «يمن» مىگويد: من براى جنگ نيامدهام، تنها براى اين آمدهام كه اين خانه كعبه را ويران كنم، اگر شما دست به جنگ نبريد، نيازى به ريختن خونتان ندارم!
فرستاده «ابرهه» وارد «مكّه» شد و از رئيس و شريف «مكّه» جستجو كرد، همه، «عبدالمطلب» را به او نشان دادند، ماجرا را نزد «عبدالمطلب» بازگو كرد، «عبدالمطلب» نيز گفت: ما توانائى جنگ با شما را نداريم، و اما خانه كعبه را، خداوند خودش حفظ مىكند.
فرستاده «ابرهه» به «عبدالمطلب» گفت: بايد با من نزد او بيائى، هنگامى كه «عبدالمطلب» نزد «ابرهه» رسيد، او سخت تحت تأثير قامت بلند و قيافه جذاب و ابهت فوق العاده «عبدالمطلب» قرار گرفت، تا آنجا كه «ابرهه» براى احترام او از جا برخاست، روى زمين نشست، و «عبدالمطلب» را در كنار دست خود جاى داد؛ زيرا نمىخواست او را روى تخت در كنار خود بنشاند، سپس به مترجمش گفت: از او بپرس حاجت تو چيست؟!
به مترجم گفت: حاجتم اين است كه دويست شتر را از من به غارت بردهاند، دستور دهيد اموالم را بازگردانند.
«ابرهه» سخت از اين تقاضا تعجب كرد و به مترجمش گفت: به او بگو: هنگامى كه تو را ديدم عظمتى از تو در دلم جاى گرفت، اما اين سخن را كه گفتى در نظرم كوچك شدى، تو درباره دويست شترت سخن مىگوئى، اما درباره «كعبه» كه دين تو و اجداد تو است و من براى ويرانيش آمدهام، مطلقاً سخنى نمىگوئى؟!
«عبدالمطلب» گفت: «من صاحب شترانم، و اين خانه صاحبى دارد كه از آن دفاع مىكند» (اين سخن، «ابرهه» را تكان داد و در فكر فرو رفت). «عبدالمطلب» به «مكّه» آمد، و به مردم اطلاع داد: به كوههاى اطراف پناهنده شوند، و خودش با جمعى كنار خانه كعبه آمد تا دعا كند و يارى طلبد.
سپس «عبدالمطلب» به يكى از درههاى اطراف «مكّه» آمد و در آنجا با جمعى از «قريش» پناه گرفت، و به يكى از فرزندانش دستور داد: بالاى كوه «ابو قبيس» برود، ببيند چه خبر مىشود.
فرزندش به سرعت نزد پدر آمده، گفت: پدر! ابرى سياه از ناحيه دريا (درياى احمر) به چشم مىخورد كه به سوى سرزمين ما مىآيد، «عبدالمطلب» خرسند شد، صدا زد: «اى جمعيت قريش! به منزلهاى خود بازگرديد كه نصرت الهى به سراغ شما آمد»
از سوى ديگر، «ابرهه» سوار بر «فيل» با لشگر انبوهش براى درهم كوبيدن كعبه از كوههاى اطراف سرازير «مكّه» شد، ولى هر چه بر «فيل» خود فشار مىآورد پيش نمىرفت، اما هنگامى كه سر او را به سوى «يمن» باز مىگرداند، به سرعت حركت مىكرد، «ابرهه» از اين ماجرا سخت متعجب شد و در حيرت فرو رفت.
در اين هنگام، پرندگانى از سوى دريا فرا رسيدند، همانند پرستوها و هر يك از آنها سه عدد سنگريزه با خود همراه داشت، يكى به منقار و دو تا در پنجهها، تقريباً به اندازه نخود، اين سنگريزهها را بر سر لشگريان «ابرهه» فرو ريختند، به هر كدام از آنها اصابت مىكرد هلاك مىشد، سنگريزهها به هر جاى بدن آنها مىخورد، سوراخ مىكرد و از طرف مقابل خارج مىشد.
وحشت عجيبى بر تمام لشگر «ابرهه» سايه افكند، آنها كه زنده مانده بودند پا به فرار گذاشتند، و راه «يمن» را سؤال مىكردند كه بازگردند، ولى پيوسته در وسط جاده مانند برگ خزان به زمين مىريختند.
خود «ابرهه» نيز مورد اصابت سنگى واقع شد و مجروح گشت، و او را به «صنعاء» (پايتخت يمن) بازگرداندند و در آنجا از دنيا رفت.
در همين سال بود كه پيغمبر اكرم (ص) تولد يافت، و جهان به نور وجودش روشن شد.
لازم به ذكر است كه اهميت اين حادثه بزرگ به قدرى بود كه آن سال را «عام الفيل» (سال فيل) ناميدند و مبدأ تاريخ عرب شناخته شد.
2. از امام صادق (ع) روايت شده است كه ابليس تا هفت آسمان بالا مىرفت و (مسائل غيبي را) گوش مىداد و اخبار آسمانها را مىشنيد، وقتي حضرت عيسى (ع) متولد شد او را از سه آسمان منع كردند و (بعد از آن) تا چهار آسمان بالا مىرفت و چون حضرت رسول اكرم (ص) متولد شد او را از همه آسمانها منع كردند و شياطين را با تيرهاى شهاب از درهاي آسمانها راندند.
(اين جريان براي شياطين و جنيان عجيب بود و دنبال علت آن ميگشتند تا اينكه فهميدند پيامبر اعظم (ص) متولد شده است.)
3. صبح روزي كه حضرت محمد مصطفي (ص) متولّد شد، همه بتهاي عالم به رو بر زمين افتادند.
4. در آن روز ايوان كسرى يعنى پادشاه عجم لرزيد و چهارده كنگره آن افتاد.
5. در آن روز درياچه ساوه ـ كه سالها آن را مى پرستيدند ـ فرو رفت و خشك شد.
6. وادى سماوه ـ كه سالها كسى آب در آن نديده بود ـ آب در آن جارى شد.
7. آتشكده فارس ـ كه هزار سال خاموش نشده بود ـ در آن شب خاموش شد.
8. طاق كسرى از ميانش شكست و دو قطعه شد.
9. نورى در آن شب از طرف حجاز ظاهر شد و در عالم منتشر گرديد تا اينكه به مشرق رسيد.
10. در آن صبح، تخت همه پادشاهان وقت، سرنگون شده بود.
11. در آن روز، همه پـادشاهان وقت، لال شده بودند و نمى توانستند سخن بگويند.
12. در آن روز، علم كاهنان از بين رفت و سِحر ساحران باطل شد.
13. حضرت آمنه (ع) مادر گرامي حضرت رسول (ص) گفت: والله كه چـون پسرم متولد شد، دستهايش را بر زمين گذاشت و سر به سوى آسمان بلند كرد و به اطراف نظر كرد پس از او نورى ساطع شد كه همه چيز را روشن كرد و به سبب آن نور، قصرهاى شام را ديدم و در ميان آن روشنى، صدائى شنيدم كه مى گفت: بهترين مردم را به دنيا آوردي، پس او را «محمّد» نام كن.
14. در روايت وارد شده كه شيطان در ميان فرزندان خود فرياد زد تا همه نزد او جمع شدند و گفتند: چه چيز ترا اينچنين پريشان كرده است؟ گفت: واى بر شما! از اوّل شب تا به حال احوال آسمان و زمين را متغيّر مىيابم، حادثه عظيمى در زمين واقع شده است كه از وقتي كه عيسى (ع) به آسمان رفته، مثل آن واقع نشده است، برويد و بگرديد و تفحّص كنيد كه چه امر غريب حادث شده است؛
پـس متفرّق شدند و گرديدند و برگشتند و گفتند: چيزى نيافتيم. شيطان گفت كه تحقيق اين امر، كار من است. پس در دنيا جولان كرد تا به حرم (محدوده حرم در سرزمين وحي كه بدون احرام نمي شود وارد آنجا شد) رسيد، ديد كه ملائكه اطراف حرم را گرفتهاند، چـون خواست كه داخل شود ملائكه بانگ بر او زدند پس برگشت و مانند گنجشكى كوچك شده و از جانب كوه حِرى داخل شد، جبرئيل گفت: برگرد اى ملعون! گـفت: اى جبرئيل، سؤالي دارم، بگو امشب چـه اتفاقي افتاده؟ جبرئيل گفت: محمّد (ص)، بهترين پيغمبران، امشب، متولّد شده است. پـرسيد كه آيا مرا در او بهره اى هست؟ گفت: نه، پرسيد كه آيا در امّت او بهره دارم؟ گفت: بلى، ابليس گفت: راضى شدم.
15. از حضرت اميرالمؤمنين علي (ع) روايت شده است كه همه دنيا در آن شب روشن شد و هر سنگ و كلوخ و درختى خنديد و هر آنچه در آسمانها و زمين بود خدا را تسبيح گفت.
منابع:
فرهنگ معارف اسلامي، سيد جعفر سجادي، ماده ارهاص
كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، علامه حلي، ص 593
تفسير نمونه، آيت الله مكارم شيرازي، ج 27، تفسير سوره فيل
منتهي الآمال، شيخ عباس قمي، قسمت معجزات پيامبر اكرم (ص)
تفسير كوثر، يعقوب جعفري، ج 3، ص 299