بیست و چهارم بهمن 92 خداحافظی با بهترین دوست و همکارم
سلام مامانی گلم. امروز ظاهرا روز خوبی بود اما یهو ساعت 11 ظهر بهم خبر رسید که همکارم و بهترین دوستم که نزدیک به 3 سال بود که توی بستر بود فوت کرده. خیلی غمگین شدم. اخه توی خانومی یدونه بود. پسر نازم ! خیلی سخته ادم توی بستر باشه و زبونش باز نشه حرفشو بزنه. یکماه پیش که به عیادتش رفتم حس کردم که وضعش وخیم شده و ممکنه ما رو ترک کنه. از یه طرف طاقت عذاب کشیدنشو نداشتیم و از طرف دیگه طاقت دوریشو . اما باز عمر دست ما نیست و خدا به اراده خود و در زمان خودش ما را می بره. مامانی من ! نمی دونم من اینقدر فرصت خواهم داشت که تو رو به ثمر برسونم.؟ عزیز من! وقتی دارم باهات اینطور حرف میزنم باهام همدلی می کنی و حرکت می کنی. نذاشتن برم تشییع جنازه اش. گفتن خطرناکه. راست هم می گن. من خیلی سکینه رو دوست داشتم. اینقدر باهم صمیمی بودیم که منو وفا صدا می کرد . حتی پدر مرحومش هم منو وفا صدا می کرد. خدا بیامرزدش و روحش رو قرین زحمت بکنه و با ائمه مشحورش بگردونه و خانوم فاطمه زهرا (س) امشب به دیدارش بیاد .