بیستم بهمن 1392
سلام مامانی نازم. امروز رفتم بهداشت تا کنترل فشار و وزن و حرکت و ضربان قلبت انجام بشه.مامانی جونم توی اخری هفته 26 هستی و دو هفته دیگه 7 ماه تمام میشوی مامانی قلبت مثل توپ می زنه. خیلی خوشحالم وقتی صدای ضربانت رو می شنوم. از ذوقم یه بار هم رفتم درمانگاه زنان تا همکارام صدای ضربانت رو گوش کنن تا یه بار دیگه بشنوم. جیگرکم! خیلی شیطون شدی. اخه وقتی رانندگی می کنما امون نمیدی اونقدر جنب و جوش می کنی که انگار تو می خواهی رانندگی کنی. بابایی هم خوشش میاد و میگه پسرم باید زرنگ باشه زبون ترکی که زبون مادریشه و زبون فارسی هم ملی هست و زبون شیرازی هم زبون پدری هست علاوه بر این باید زبون انگلیسی رو از کوچیکی یاد بگیری. تازه رانندگی رو هم زودی یاد بگیری. عزیزم من و بابایی و حاجی ماما و مادرجون و آقاجو و عمه ها و خاله و زنموها و عموها و دایی ها و زندایی ها و بچه هاشون خیلی دوستت دارن و منتظر اومدنت هستن. عزیزم خوب بزرگ شو که بتونی بین اینهمه فامیل سری بلند کنی و پهلوونی باشی. مامانی من ! تا اردیبهشت چیزی نمونده. به عشق اردیبهشت که زمان اومدنت هست نفس می کشم گلم. خدا تو برای ما حفظ کنه و سالم و صالح قرار بده. الهی امیییییییییییییییییییییییییییین!!!!!!!!!!!!!!