بیست و نهم دی و دلنوشته براي عرفانم
سلام جیگر مامانی . این مطلب رو می نویسم بخاطر مامان دوستت سبحان. عزیزم سبحان انشالله در آینده دوست خوبی هست برات. هم اسم تو خدایی هست و هم اسم سبحان. عزیزم هر روز بیشتر از روز قبل دوستت دارم.
مامان جان نمی دانستم مادر شدن این حس زیبا رو داره. اما دلم نمیخواد به همه بروز بدم . لذا اینجا برات می نویسم. روزی میرسه که خودت میبینیش و نظر میدی گلم.
پسر خوبم وقتی فکرشو می کنم که تو توی دلم توی آب زندگی می کنی با خود فکر می کنم که خدایا ! هرلحظه از زندگی هم شاکرت باشیم کمه.
خدایا ما خیلی ورزشکار باشیم چند ثانیه زیر آب نمی تونیم بمونیم! خدایا!!! تو چقدر دقیق و زیبا آفریده ای !!!! خدایا قوه ادراک ما از درک اینهمه نعمت تو عاجز هست.
پروردگارا!!! ما را یاری بده که بتوانیم شاکر نعمتهایت باشیم. خدایا!! پسرم !دلبندم! پاره تنم ! در درون من رشد می کند و توی مایعی استریل که فقط تو قادر به آفریدن آن هستی شنا می کند و تغذیه می کند و نفس می کشد . خدایا!! مدتی هست که بیشتر با پسرم انس گرفته ام. زیرا که بخاطر حرکتش وجودش را حس می کنم.خدایا! اگر این نعمت را نیز برای کودکم قرار نمی دادی نمیدانستیم که کودکم زنده هست یا خدای نکرده ...و اینکه خدایا ما به کمک تکنولوژی نوین و گوشی های مخصوص میتوانیم صدای ضربان فرزندم را بشنویم با اینکه یک لایه پوست و چربی مانع دیدن دلبندم هست. اما قدرت آفرینش بس عظیم تو یاریگر دلبندم هست و به اراده تو کودکم صدای ما را می شنود و وقتی متولد می شود با صداهایی که با او حرف زده اند انس می گیرد و دلبندم از هم اکنون مهر پدری را از خارج از بدن من درک می کند.
خدایا چگونه شکر اینهمه نعمت را بجا آورم؟! خدایا بخوبی حس می کنم که کودکم در کدامین سمت درونم زندگی میکند و کی دست تکان می دهد و کی پا تکان می دهد و این روزا بیشتر مرا به خود وابسته کرده هست.
خدایا !! به من و پدرش فرصتی بده تا این فرشته بی گناهت را درست تربیت کنیم و راه درست زندگی را به او آموزش دهیم تا هرزمان که اراده کردی به سوی خود ببری شرمنده طفلم نباشم و در بهشت برینت جای گیرد.
دلبندم!!!!!! خیلی دوستت دارم و دلم برای دیدن و در آغوش کشیدنت می تپد. عزیزم وقتی دست بابایی میره روی شکمم بخوبی بهش جواب میدی و بابایی حرکتت رو می فهمه و من از ذوق در پوست خود نمی گنجم. عزیزم فردا 23 هفته ات تمام می شود و هفته بعد 6 ماه تمام می شوی . مامان جان چیزی نمونده ببینمت.می بوسمت عزیزم.
عزیزم به این فکر میکنم که یعنی میتونم دومادیتو ببینم و برات برم خواستگاری؟ می تونم دستت رو توی دست عروسی بزارم که در تمام شرایط خوب و بد زندگی همراه و مونست باشه؟! انشالله گلم......