پایان نقاشی مامانی و کمک بابایی
عزیزان این پایان نقاشی منه. فعلا این دوتا عکس رو می ذارم تا تمام وسایل اتاق چیدمان بشه اخه هنوز رنگ خیسه.
عزیزان این در اتاقه که اونورشو آبی زدم و بعدا دیده میشه
اینم کمدامه. کلا هرچی رنگ شده قهوه ای بوده. هنوز دور اینه کاملا سفید نشده و پاک کردن رنگهای اضافی با تینر مونده. این برچسبها رو هم امروز گرفتم و به این ترتیب چسبوندم اما قابلیت جابجایی داره چون رنگ زیرش رنگ روغنه. امیدوارم مورد پسند پسرم و دوستانم باشه و اما خدا وکیلی خیلی زحمت کشیدم. البته کتابخونه هنوز توی اتاق نرفته اونم خیلی خوشرنگ شده. دستگیره های روی کشو رو هنوز نخریدم و میخوام سفید بخرم.
عزیزان این کتابخونه مامانیه. نمی تونستم که کتابامو دورشون بندازم اون زمان که هم سن و سالام دنبال مد و پز بودن و من دنبال دانشگاه. اینا سرمایه های جوونیم هستن. همه هم کتب دانشگاهی نیست. من از بچگی کتاب دوست داشتم و دوست دارم پسرم از بچگی با کتاب اخت بگیره. انشالله. کتابخونه ام مال سال 74 هست. زمان مجردیم. اونموقع من چهارم دبیرستان بودم و شادیمون تازه بنیا اومده بود.
دیروز با خاله عرفان رفته بودیم بازار و من این قطار رو براش خریدم 8 هزار. یه نخ داره پشتش می کشی و ول می کنی با سرعت میر و توش چراغ روشن میشه. بیشتر بخاطر رنگ جذابش برای نی نی و افزایش دقت بیناییش گرفتم.
عروسکهای ماشین عروس خودمونه که سال 89 خریدیمو جلوی ماشین گذاشتیم خیلی جالب شده بود و در عین سادگی قشنگ بود و همه ازش عکس می گرفتن. عروسی عمو محسنش هم بردیم شیراز و ماشین اونا رو هم تزئین کردیم و حالا مونده برا پسرم.
12 تا توپ رنگی بامزه گرفتم که هم بعدا باهاشون بازی کنی و رنگاوارنگه و هم از سقف اتاقش اویزون کنم. امیدوارم پسرم بعدا فکر نکنه مامانی خسیس بوده. نه گلم بیشتر و بهتر از اینا دوست دارم برات مهیا کنم. اما مامانی هرکاری فعلا از دستش بر بیاد انجام میده تا تو خوشحال بشی.
عزیزم این استیکری هست که قبلا با بسته بندی گذاشته بودم و جمعه چسبوندم.البته دیوارشو از اون برچسبهای کابینت هست که رول 14 متری هست حدودا .برای نوروز 90 خودم به تنهایی تمام دیوار اتاق رو با سلیقه چسبوندم که هانیه می گفت عمه چه خوب چسبوندی. ما روی در یخچال چسبوندیم کلی هوا زیرش موند. ولی به تنهایی بالای نردبان رفتم و چسبوندمش. اخه نمیدونی گلم. مامان وقتی تصمیم به کاری گرفت تموم نکنه ول کن نیست.
عزیزم. نمی دونم دوست خواهی داشت یا نه. اما من و بابایی باهم انتخاب کردیم برای زمستونت. از بازارچه خریدیم. البته در نظر دارم یه لیمویی هم برات بخرم. هم دوست دارم لیمویی رو و هم توی خواب توی لباس لیمویی دیدمت. مامانی من دوتا دندون جلوییت در اومده بود و می خندیدی و می افتادی روی تخت که نزدیم بود بیفتی روی زمین که از پاهات گرفتم و بلندت کردم. عزیزم خیلی ناز بودی. دلم برات یه ذره شده. صورتت هم برق می زد.
عزیزم. اینا بوته توت فرنگی هستن که از دایی فرزان گرفتم و کاشتم که بعد از عید میوه اش رو بخوریم. امیدوارم خوب پرورشش بدم.
عزیزکم. اینا سبزه عید مامانیه. امیدوارم تا عید خوب خودشو نشون بده . اون کوچولو هم برای ناز پسرم گذاشتم. این گل قشنگ رو هم زنموی مامان بهش داده. چون حیاط نداریم داد که سبزی ببینم توی بارداریم تا برای بچه توی دلم خوب باشه.
عزیزم شنیدی که میگن کار را که کرد آنکه تمام کرد. بله!!!!!!!!!!!!!!!! اینم بابایی که اونجاهایی رو که بلنده و مامانی دستش نمی رسه روی چهارپایه و نردبون میره و تکمیل میکنه.
اینم عسلی هایی که رنگ چوب بودن و سفیدشو توی بازار پیدا نکردم.مجبور شدم خودم سفیدش کنم. اینا رو 120 هزار خریدم. چون سفید خیلی دوست داشتم ایکارو کردم. فکر می کنم بد نشده.
ببخشید که تکه تکه میزارم تصاویر رو.