اولین مسافرت عرفانی به شیراز
سلام دوستای گلم در حالی این مطلب رو مینویم که انگشت شست دست راستم بامچ دستم تا نزدیکی ارنج توی گچه و فقط چهار انگشتش ازاد هس. دارم تمرین میکنم که با دست چپ غذا بخورم و این یه کمی سخته. اما یکشنبه ساعت 10 و نیم صبح به شیراز پرواز داریم و این اولین مسافرت عرفانی هست اونم با هوایی. البته به مادربزرگ اینا گفتیم که دوشنبه میاییم . میخواهیم اونا رو سورپرایز کنیم البته زمان برامون نمیگذره. منم با دست گچ گرفته میرم که اونجا هم مهمون هنستم و انشالله به امید خدا دستم خوب بشه و سرکار رفتنی مشکل نداشته باشم. عرفانی خیلی به قول ما گفتنی شلوغچی شده. دیروز بردم دکتر که برای دکتر قلب کودکان شیراز معرفی نامه بگیرم. دکتر میگه این چقدر با خودش مشغول و حرکت میکنه. میگم اقای دکتر وقتی بیداره اروم و قرار نداره. تازه توی خئواب هم غلت مزنه و یهو بیدار میشه تازگی ها هم نماز صبح برای شیر بیدار میشه و بعد بازی می خواد نمی خوابه. می ترسم بچه ام بیش فعال بشه. اما زرزرو و گریه ای نیست. پسره بلا به همه میخنده. بیچاره شدم دو فردای دیگه بخاطر این رفتارش یا دخترا گولش می زنن. یا این دخترا رو با دلبری هاش از راه بدر میکنه.
اینجا اول شهریوره و روز پزشک.پسری اولین لباس سایز سه رو پوشیده و براش بزرگه هنوز
اینجا 14 شهریوره و با پسری قدم زنان رفتیم تا رستوران تین که ورودی شهره و تا نزدیکی اذان مغرب نشستیم و پری با تعجب به همه ماشین ها نگاه میکرد چون جمعه بود خیلی شلوغ بود و یه عده مسافر بودن و وارد شهر می شدن و یه عده همشهری بودن و از پیک نیک و لب دریا بر میگشتن و یه عده هم که بیشتر اهل تبریز و اردبیل و بیشتر اردبیل بودن از شهر داشتن خارج می شدن و بر می گشتن. خلاصه شهر فرنگی شده ده بود و همه رنگ ماشین رو دیدیم و پسری بدقت همه رو زیر نظر می گرفت
روز دوشنبه 24 شهريور براي پسري اش دندوني پختم كه با دخالت حاجي مامانش و ريختن رشته توش كلي عصبي شدم و از چشم افتاد و زندايي فروزان و زندايي شها براش كادو اورده بودن كه البت پول بود و اون روز دو دست لباس و يه كلاه خوشگل خريديم كه شيراز كه هوا گرمه مي پوشه و عكشو ميذارم