اولين مرواريد پسري در اولين روز زمستان و اول ماه نهم
سلام . دوستان عزيزم ميدونين كه امروز اولين روز كاريم بود. ساعت 6 صبح براي نماز بلند شدم و بعد پسري بلند شد و شير خورد و خولبيد . بعدش لاي پتو پيچيديم و بردم طبقه پايين خونه مامانم و پيش خواهرم گذاشتم كه چشماشو باز كرد ولي خوابش برد چون خوب شير خورده بود و تا ساعت 7 يكم غذا گذاشتم براي ناهار و چاي براي صبحانه گذاشتم و ظرفا رو شستم و بعد ساعت 7 و نيم رفتم سر كار . اولين روز خوب بود وخودم خوشم اومد. من كارمو دوست دارم. چون يه كار عملي هست و در ارتباط با سلامتي مردم هست. ساعت 2 و نيم اومدم خونه و ناهار خوردمبه اتفاق عرفاني و باباش كه زحمت كشيده بود و با اون دستش برنج رو پخته بود. بعد از ظهر رفتم ارايشگاه و اومدم چاي دم كردم خونه مامان و هم براي خودم ريختم و يكم هم توي كاسه چيني براي عرفان ريختم كه تازه از خواب بيدار شده بود. همينكه بهش دادم كاسه كه به لثه اش خورد يه صدايي داد طوريكه شاديمون هم كه خونه مامانم بود و دوشنبه ها جمع ميشن صداشو شنييد و برراي اطمينان چند بارر چك كردم و ديدم داره صدا ميده ولي با نگاه ببه لثه اش پيدا نكردم اون دندون فسقلي رو و با انگشتم گشتم و يه ذره نوك زده يدا كردم. اونقدر ذوق كردم و به مامانم گفتم كه گفت اونم صبح ديده و خواهرم هم اومد خونه و گفت كه اونم صبح ديده. خدايا شكرت.
ديشب بچه ام رو مسخره كردن دايي هاش و گفتن كه اخر شهريور اش دندوني رو پختين و هنوز دندون در نياورده كه دندون من شكست و دندون پسرم در اومد اما هنوز توي عكس نمي افته.انشالله خودشو خوب نشون بده عكسشو هم ميذارم