فعاليتهاي عرفاني به روايت تصوير در ماه هشتم زندگي
سلامبه دسته گلاي قشنگ باغهاي زندگي و خصوصا به گل باغ زندگي خودم.
اينجا 10 اذرماهه و اقا به پشتي كه تكيه اش ميدم مي ايسته و از ترسش نميشينه و با نوارهاي زرزري بازي ميكنه
اينجا 14 اذره و اقا كادوي زندايشو اولين با مي پوشه در حاليكه اولين كادو روي سيسمونيش بود و چون سايز 3 بود الان اندازه اش هست. اقا كشو و كابينت رو دوست داره و باز باشه حمله ميكنه و اينم توپ هاي رنگيش هست كه براي خودم هم جالبه و باهاش بازي ميكنم خوشش مياد و دنبالشون ميره
اينجا روي تخت مامان و بابايه كه مامان زيادخوشش نمياد كسي بروي تختشون البته خب اقا عرفان استثنا هست و خب نرده رو هم دوست داره چيكارش كنم
پسري آماده حمله هست سوم اذر و روز تولد بابايي عرفان هستش
آخرشم هم موفق شد
پسري داره ليمو شيرين ميخوره اما ديگه نميدم چون براش ضرر داره. اون كه نمي فهمه هرچي ميبينه ميخواد. يه قطره هم از اب ليمو نمونده و همه رو خورده
پسري وقتي ظرف غذا رو ميبينه اين شكلي ميشه و سعي مي كنه خودشو برسونه يا گريه كنه و من زودتر ببرمش پيش غذا
اينجا ورودي آشپزخونه هست و حدود 20 سانت ارتفاع داره و باز 3 آذر و آقا در تلاش كه خودشو برسونه داخل
اما تا اين حد مي كشه بالا و نگاه ميكنه. آشپزخونه رو دوست داره
باز سوم آذر و اينقدر روي پاهاش بلند ميشه اما بلد نيست 4 دست و پا بره
وقتي هم صداش مي كنم كه پسره يه بلا چيكار ميكني؟ اينطور بهم مي خنده و خودشو لوس ميكنه
اينجا هم روزيه كه بهداشت مي رفت و لباس تازه پوشيده و نميتونه تكون بخوره
اينجا 14 آذره و پسري با لباس راحتي تازه و حموم كرده و بيدار شده رفته توي كشوي لباسش و با توپاش بازي ميكنه
وقتي سرپا ميذارمش كلي ميمونه مگه اينكه حواسش پرت بشه و بيفته كه ميگيرمش
كلا بازي با كشو رو دوست داره و كنجكاوه هستش
آقا تازگي از دندون گير خوردن بدش نمياد
اينجا 18 آذر و عرفاني با عروسش
عروس رو كله پا كرده
بازي آقا با عروسكهاي روي تشكش
اينجا 19 آذر و آقا با توپاش مشغوله و از توپ بازي بدش نمياد و تازه ياد گرفته كه هولشون بده و بعد بيفته دنبالشون
اينجا با برچسبهاي روي تختش بازي ميكنه و موقع خواب هم حواسش پرت اين عكسها ميشه
اينجا 21 آذر و اقا در تلاشن وارد آشپزخونه ميشن و تا اين حد بالا اومدن
اخي !!!!!!!!!!!!!!!!!! فضول آشپزخونه من شما با در يخچال چيكار داري؟
اينجا 23 آذره و آقا سفره رو پيدا كرده و ميخواد بخوردش. آخه ميدوني لاش نون ميذارم و روش غذا ميخوريم
وقتي لباسشوي روي دور تند خشك كن كار ميكنه پسره از صداش نميترسه و بهش نگاه ميكنه و دستشو دراز ميكنه كه بگيردش
اينجا 27 آذزه و آقا بالخره وارد آشپزخونه شد
اينجا 28 اذره و سر سفره ناهار هستيم و اونم سوپ جوجه عرفاني هست و اصلا صبر نداره براي خوردن
پسري استخون دوست داره و گاهي باي اينكه دو قاشق هم خودمون راحت غذا بخوريم اينطوري سرگرم ميشه اما وقتي ميخوام بهش غذا بدم سريع هرچي دستشه مي اندازه زمين و آماده خوردن ميشه
اينجا تنها دكوري هست كه در دسترسشه . البته ما زياد دكور نداريم و من خوشم نمياد. اما به اينم رحم نمي كنه
اينجا 29 آذره و بازي با توپ رو تقريبا ياد گرفته
اينم 30 آذر و پايان 8 ماهگي و پايان پاييز و شروع ماه نهم و كيك كوچيك براي دلبندم و شمع بزرگش.
ممنونم كه براي ما وقت صرف ميكنين و به مطالب و عكسامون توجه ميكنين