بالاخره پسري ختنه شد و عكسهاي شيراز اماده شد
سلام عزيزانم. دوستاي گلم. ماماناي مهربون. خاله هاي شيرين شكر. همه و همه. عزيزانم قرار بود كه 2 ابان پسري ختنه بشه كه از دكترش خواستم بندازه بعد از تاسوعا و عاشورا كه چهارشنبه هست تا پسري بتونه توي مراسم شركت كنه. بعد از مراسم با كلي استرس شب رو صبح كردم و بردم بيمارستان همكارام گفتن دكتر مرخصيه و باهاش تماس گرفتن و دكتر هم گفت كه يكشنبه يعني 18 آبان بيارمش. من پذيرشش كردم و ازمايشاتش انجام شد و البته اينجوري بهتر شد چون بهداشت گفته بود كه پايان 7 ماه يه آزمايش كم خوني داره كه الحمدلله هموگلوبينش 11 بود و خيلي خوبه.و ديگه خلاصه كنم كه سرتون بدرد نياد يكشنبه 5 ونيم صبح شيرش دادم و 7 و نيم صبح رفتيم بيمارستان و اقا از گرسنگي زمين و زمان رو بهم ريخته بود تا اينكه 8 و نيم رفت اتاق عمل و منم تا اتاق استراحتشون اجازه داشتم برم تو و هي برام خبر مي اوردن كه ارومه و داره بازي ميكنه ولي من ميدونستم دروغه چون عرفان تحمل گرسنگي رو نداره اول ازم پستونك خواستن و بعد كه داشتم شيراماده ميكردم تا عملش تموم شد بخوره كه شير رو بردن داخل و بعد از 5 دقيقه اومد . واي پسري از بس جيغ زده بود تا نيم ساعت دلش توي بغلم ميلرزيد و بغل هيشكي هم نمي رفت و تازه شيشه شير رو هم ول نميكرد تا اينكه استامينوفن داديم و توي بغلم خوابيد و بعدش ترخيص شد و اومديم خونه و نيم ساعت خوابيد و بيدار شد و شروع كرد به بازي كردن. روز اول استامينوفن هر 4 ساعت دادم و اما از دوشنبه ديگه ندادم. امروز هم كه چهارشنبه هست پانسمانشو كاملا باز كردم. هيچكس جرائت ديدن زخمش رو نداره جز خودم. فردا شام ختنه سوران و بدنيا اومدنشو رو باهم ميديم و دوشنبه هم شيريني ختنه اش رو داديم. ولي بالاخره بعد از كلي استرس راحت شدم. تازه دكتر گفت كه چسبندگي هم داشته براي همين موقع ادرار كردن زور ميزد .
حالا براي تكراري نشدن حرفهامون چندتا از عكسهاي شيراز رو ميزارم.راستي ما شيراز براي عمو ميثم عرفان خواستگاري رفتيم اونم كجا؟ فسا!!!!!!!!!!!! حالا عرفان يه زنموي ديگه داره.
اينجا روزاي اول مهر هست و عمو مهدي يه گوشي اپل براي باباي عرفان از كويت فرستاده و باباييش هم مدام ازش عكي ميگيره. اول مهر و شيراز گرم.
اينجا هم اقا رو ميخوابونم و بعد از نيم ساعت ميام با اين صحنه مواجه ميشم.
اينجا هم شاهچراغه اقا اولش حالش خوب بود ولي بعدش كه يهو دعاي كميل شروع شد و ازدحام جمعيت رو توي حرم ديد يه قشقرقي بپا كرد كه نفهميدم چجوري از حرم بدون زيارت خارج شدم.
تا اينكه بيرون اومديم و لخت شد و شير خورد و دست از پا درازتر اومديم خونه.
اينجا سعديه هست اقا روي قبر سعدي داره باهاش احوال پرسي ميكنه.
ميگه اقا سعدي؟ مگه نگفتي مرد نكونام نميرد هرگز؟ پس چرا مردي ؟
اينجا هم به نوبت نگهش داشتيم و بستني خورديم اقا قيامت ميكنه براي خوردن.
اينجا حافظيه هست و اقا ديگه بيقرار شده و شير ميخواد
اقا شير خوردن با داد و بيداد و زحمت كشيدن و خوابيدن و ما هم اومديم خونه.
اينجا هم حياط مادرجون اينا كه مامان بابايي ميشه. شما بازي مي كني و ماماني لباس ميشوره
اينم مريمي دخمل عمو بزرگه كه 2 سال و 3 ماهشه و خيلي شيرين زبونه و عرفان رو هم دوست داره
اينم عمو ميثم كه براش رفتيم فسا خواستگاري كه عرفانم باهام بود و هد مجلس شده بود تازه زنمو تازه هم خيلي عرفان رو دوست ميداره!!!!!!!!!!!!! عرفانم زنمو رو دوست داره
عرفان و دخترعمو زهرايي كه يك سال و 3 ماه داره
عروسكهاي انگشتي كه مسير رفت هواپيما به بچه ها كادو ميداد
عرفاني و زهرايي روز رفتن عمو و زنمو و زهرايي كه بخاطر عرفان زحمت كشيده و از لامرد اومده بودن شيراز
دخمل عموجون نرو به پات بيفتم خوبه؟ دلم برات اندازه فندق ميشه ها!!!!!!!!!!!!!
پس حالا كه ميري بزار پاتو بخورم يا ببوشم؟!!!!!!!!!!!
نيگاه كنين خاله جوني ها!!!!!!!!!!! مامانيم با اون دست مريضش برام كلاه بافته اونوقت ببين كجاي سرم مونده؟!! ماماني ؟!!! ولي بد نشد اول صبح كه بر ميگشتيم رشت هوا سرد و تازه شمال سرد و باراني بود پسرم.
اينم حاج بابا 6 صبح و فرودگاه شيراز . هم عرفان كلي با حاج بابا حال كرد و هم حاج بابا خيلي عرفان و كلا بچه ها رو دوست داره. ممنونيم اقاجون . خيلي محبت كردين
عرفاني توي اسمون بين زمين و هوا و لابلاي ابرها
به خونه خوش اومدي پسري من