6 اسفندماه سالگرد عقد مامان و بابایی و اولین روز از هفته 29 بارداری
سلام عزیزم دیروز رفتم سونوگرافی تا ببینم وزن و قدت چقدره که اینقدر شلوغ می کنی پسر بلای من؟ وای وای وای!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ماشالله به پسرم 1300 گرم وزنته. اومدنی یه جعبه شیرینی تر گرفتیم اخه سالگرد عقد من و بابایی هستش و حاجی ماما هم شام برای دایی و زندایی ها و نوه ها تدارک دیده بود و بعد از شام با چایی شیرینی خوردیم. عزیزم زندایی فروزان برای سالگرد ما هدیه قشنگی برای تو گرفته. پارسای پسردایی میگه عمه منو بیشتر دوست داری یا عرفان رو؟ میگم خب معلومه پسرمو. میگه نه باید می گفتی هردوتاتونو. میگم وقتی مامانت تو رو بزرگ می کنه و غذاتو اماده میکنه و لباساتو میشوره و بزرگت میکنه پس باید مامانتو بیشتر دوست داشته باشی. مامانت هم تو رو بیشتر از من دوست داره. می خنده . از الان حسودی جیگرمو می کنه. مامانی من! بابایی میخواد چند روز بره شیراز به مادرجون عمه ها و عموها سر بزنه. دلم پر از غصه شده. بخدا از ساعتی که میره زار میزنم و دلتنگ می شم تا وقتیکه بیاد. از طرفی دلم براش می سوزه خب حق داره که بره خانواده رو ببینه. دعا کن یه کم صبور باشم.
عزیزم این اولین سیسمونی هست که حاجی مامان سه سال پیش از کربلا گرفته بود و نیت کرده بود اما دخترانه هست ولی خاله گفته حتما باید بپوشی چون تبرک عتبات عالیات هستش.
عزیزم دومین رو مادرجون از کربلا گرفته و نگهداشته بود.
عزیزم سومین سیسمونی رو من و بابایی تیرماه که مشهد رفتیم و خونه خاله فاطمه بابایی بودیم رفتیم حرم و تو رو از امام رضا خواستیم و برای تبرک اینا رو گرفتیم.
عزیزم توی سفری که خاله و مادرجون مهر امسال به مشهد رفته بودند خاله اینا رو گرفته و تبرک حرم امام رضا کرده عزیزم . مبارکت باشه .
عزیزم اون روزی که خاله و حاجی ماما حرکت کردن مشهد بابایی با سوغاتی ها از شیراز رسید و این وسایل رو زنمو فهمیه و زهراجون برات فرستادن. خیلی قشنگن گلم.
عزیزم دیروز که زندایی فروزان بمناسبت سالگرد عقدمون برای تو هدیه گرفته بود . بابایی خیلی خوشش اومد . مبارکت باشه عزیزم
عزیزم هر روز این وسایل رو نگاه می کنم و کلی قربون صدقه ات میرم. اما هنوز اتاقتو اماده نکردم. بزودی اتاقت اماده میشه.